پاکدامنى زیور درویشى است ، و سپاس زینت توانگرى . [نهج البلاغه]

زندگی من

من دیروز دز پارک نشسته بودم داشتم فکر بدبختیام میکردم یهو یه آقای قد بلند  زیبا روی آمد و دست مرا گرفت بهش گفتم شما؟ گفت بیا تا بهت بگم  گفتم نمیام  .... گفت بیا  ....گفتم نمیام گفت بیا  ....گفتم نمیام گفت بیا  ....گفتم نمیام گفت بیا  ....گفتم نمیام گفت بیا  ....گفتم نمیام گفت بیا  ....گفتم نمیام گفت بیا  ....گفتم نمیام گفت بیا  ....گفتم نمیام گفت بیا  ....گفتم نمیام گفت بیا  ....گفتم نمیام گفت بیا  ....گفتم نمیام گفت بیا  ....گفتم نمیام گفت بیا  ....گفتم نمیام گفت بیا  ....گفتم نمیام گفت بیا  ....گفتم نمیام گفت بیا  ....گفتم نمیام گفت بیا  ....گفتم نمیام گفتم  آقا داری ناز می کنی؟ گفت بیا پشیمون نمیشی منم بعد چند ثانیه راضی شدم باهاش برم        رفتیم یه جای خیلی قشنگ بهم گفت درست فکر کن اینجا رو یادت میاد   فکر کردم دیدم چقدر آشناست گفت دوست داری آیندتو ببینی گفتم چجوری گفت برو داخل این اتاق یه صندوق میبینی اونو باز می کنی یه کلید داخلشه میری و اون درو باز میکنی و بعد آینده ی خودتو میبینی من رفتم کلید را برداشتم و در را باز کردم    وای وای وای   یهو صورتم خیس شد شنیدم یک زن داره منو صدا میزنه میگه پاشو کلاست دیر شد......اون مادرم بود همه ی این داستان یه خواب بود   اگه مادرم الان روی من آب نریخته بود و منو از خواب بیدار نمیکرد من الان آیندمو میدونستم................................................................................:d




آرش شریعتی ایرانی ثابت اصیل راد ::: شنبه 87/4/22::: ساعت 12:7 صبح

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 5


بازدید دیروز: 0


کل بازدید :1481
 
 >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
آرش شریعتی ایرانی ثابت اصیل راد
من این وبلاگ را ساختم واسه خنده .........و .....همین دیگه خنده
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<