زندگی من

دانش دو گونه است : دین شناسی و کالبد شناسی . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

زندگی من

تجربه ی من

یکروز من و داداشم (البته هنوز به دنیا نیومده)رفته بودیم خیابون واسه خرید شلوار

یهو دیدیم صدای یه جیغ بلند یک زن اومد بعد همون زن شروع کرد به فحش دادن

من گفتم داداش حتما یکی داره اذیتش میکنه

داداشم گفت نه حتما یکی کیفشو دزدیده

.من گفتم داداش حتما یکی داره اذیتش میکنه

اون با صدای بلند گفت نه کیفشو دزدیدن

من گفتم به جای جر و بحث بریم به دادش برسیم هر دومون با دو رفتیم دیدیم داخل یه کوچه هست

رفتیم بهش گفتیم خانوم بگید چی شده کسی اذیتتون کرده؟

گفت واسه چی

گفتم این صدای جیغ و فحش دادنا چی بود

زنه خندید و گفت آهان هیچی نشده پاشنه ی کفشم شکسته بود خوردم زمین

ما هم با خجالت خداحافظی کردیم ورفتیم

باید از این کار نتیجه گرفت که تو کاری که به تو مربوط نیست دخالت نکن

آرش شریعتی ایرانی ثابت اصیل راد ::: شنبه 87/4/22::: ساعت 12:34 صبح

نظرات دیگران: نظر

حتما بخوانید

این داستان میتونه شما رو متحول کنه اگه با دقت به معنی این نوشته توجه کنید 100 درصد متحول میشید

لطفا متحول شوید ....

آرش شریعتی ایرانی ثابت اصیل راد ::: شنبه 87/4/22::: ساعت 12:17 صبح

نظرات دیگران: نظر

داستان عجیب من

من دیروز دز پارک نشسته بودم داشتم فکر بدبختیام میکردم یهو یه آقای قد بلند زیبا روی آمد و دست مرا گرفت بهش گفتم شما؟ گفت بیا تا بهت بگم گفتم نمیام .... گفت بیا ....گفتم نمیام گفت بیا ....گفتم نمیام گفت بیا ....گفتم نمیام گفت بیا ....گفتم نمیام گفت بیا ....گفتم نمیام گفت بیا ....گفتم نمیام گفت بیا ....گفتم نمیام گفت بیا ....گفتم نمیام گفت بیا ....گفتم نمیام گفت بیا ....گفتم نمیام گفت بیا ....گفتم نمیام گفت بیا ....گفتم نمیام گفت بیا ....گفتم نمیام گفت بیا ....گفتم نمیام گفت بیا ....گفتم نمیام گفت بیا ....گفتم نمیام گفت بیا ....گفتم نمیام گفتم آقا داری ناز می کنی؟ گفت بیا پشیمون نمیشی منم بعد چند ثانیه راضی شدم باهاش برم رفتیم یه جای خیلی قشنگ بهم گفت درست فکر کن اینجا رو یادت میاد فکر کردم دیدم چقدر آشناست گفت دوست داری آیندتو ببینی گفتم چجوری گفت برو داخل این اتاق یه صندوق میبینی اونو باز می کنی یه کلید داخلشه میری و اون درو باز میکنی و بعد آینده ی خودتو میبینی من رفتم کلید را برداشتم و در را باز کردم وای وای وای یهو صورتم خیس شد شنیدم یک زن داره منو صدا میزنه میگه پاشو کلاست دیر شد......اون مادرم بود همه ی این داستان یه خواب بود اگه مادرم الان روی من آب نریخته بود و منو از خواب بیدار نمیکرد من الان آیندمو میدونستم................................................................................:d

آرش شریعتی ایرانی ثابت اصیل راد ::: شنبه 87/4/22::: ساعت 12:7 صبح

نظرات دیگران: نظر

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

تجربه ی من
حتما بخوانید
داستان عجیب من

>> بازدیدهای وبلاگ <<

بازدید امروز: 0

بازدید دیروز: 0

کل بازدید :1445

>>اوقات شرعی <<

اوقات شرعی

>> درباره خودم<<

آرش شریعتی ایرانی ثابت اصیل راد
من این وبلاگ را ساختم واسه خنده .........و .....همین دیگه خنده

>>اشتراک در خبرنامه<<

>>طراح قالب<<